لباس آبیها بمانند
منوچهر عبدخداوندی استاد پیشکسوت امداد و نجات در اینروزها و امدادگر روزهای انقلاب از ضرورت حضور خود و همکارانش در مدرسه علوی و رفاه در روزهایی میگوید که هر روز زنان و مردان برای دیدار امام به آنجا میآمدند و حتی گاهی زیر دست وپا کشته میشدند.
« صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می کردند و از ساعت 3 به بعد خانمها برای دیدن امام می آمدند. برخی خانمها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند بی هوش می شدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانم ها اکثراً جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بیهوش می شوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال می کنید شما مردها شاه را از تخت پائین کشیدید، خانم ها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانم ها قطع شود»
این را ابوالفضل توکلی بینا در کتاب دیدار در نوفللوشاتو نوشته است. او از پرپمداران هیاتهای موتلفه اسلامی و از یاران امام خمینی بود و این خاطرات را از ایام پرالتهاب نیمه بهمن و اقامت امام در مدرسه رفاه و علوی ذکر کرده است.
این را نقل کردم تا بگویم برادرانی که در آستانه پیروزی انقلاب دلنگران این مسائل بودند؛ به زودی به فعالیت امدادگران جمعیت شیروخورشید سرخ در مدرسه علوی هم ایراد گرفتند. در آن روزها امدادگران لباسهای آبی میپوشیدند و به همین علت اعضای ستاد استقبال و یاران امام در مدرسه علوی و رفاه، آنها را «لباسآبی» میخواندند.
منوچهر عبدخداوندی از امدادگران انقلاب است. او پیش از جریان انقلاب اسلامی از امدادگران متخصص و با سابقه جمعیت شیر و خورشید سرخ بود و تا همین امروز هم از مربیان مطرح تربیت نجاتگران و امدادگران در جمعیت هلال احمر است. او که خود از لباسآبیهای مدرسه علوی بود میگوید: عصرها نوبت ملاقات زنها با امام بود. تعدادی از آقایان انقلابی تلاش میکردند از حضور هر مردی در مدرسه علوی جلوگیری شود. ولی اگر ما را بیرون میکردند؛ قطعا احتمال فوت مصدومان تاحد زیادی افزایش مییافت. اما وقتی امام خمینی(ره) این موضوع را شنید؛ با اخراج ما مخالفت کرد و به صراحت گفت: «لباس آبیها بمانند»
مدرسه علوی اولین مرکز فرماندهی انقلاب
دیروز 12 بهمن بود. 43 سال امام که از صبح به ایران وارد شدهبود و سپس به تجمع مردم در بهشتزهرا پیوسته بود؛ پس از حضور در منزل یکی از اقوامش آماده شد تا به مدرسه رفاه در خیابان ایران برود و در آنجا اقامت کند. منوچهر عبدخداوندی هم در همین ساعات مشغول بود تا با همکاران امدادگرش به خیابان ایران برود و در مدرسه رفاه به هر فردی که در ازدحام جمعیت دچار مشکل شود؛ کمک کند. رفتنی که موجب استقرار دائمی امدادگران شد. امام یک شب در مدرسه رفاه ماند و چون محیط آن برای مردم و مراجعان بسیار کوچک بود؛ به مدرسه علوی رفت. مدرسههای رفاه و علوی در یک مجتمع آموزشی بودند که افرادی چون شهیدان بهشتی،رجایی، باهنر و آیتالله هاشمی رفسنجانی از موسسین آن بودند. مدارس رفاه و علوی اولین پایگاه فرماندهی انقلاب اسلامی ایران بودند. اتفاقات زیادی افتاد. همافران ارتش برای بیعت با امام به این مدرسه رفتند. پادگانها خالیشد. اسلحه پادگانها به دست مردم افتاد. 22 بهمن رسید و حکومت پهلوی سقوط کرد. سران ارتش و ساواک دستگیر شدند و برای مدتی در همین مدرسه نگهداری شدند. تعدادی از شاهدان گفتهاند وقتی «خسرو داد» فرمانده نیروی هوایی را از پلههای مدرسه رفاه برای تیرباران بالا میبردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش میداد و گفت: «به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت.»
16 بهمن مراسم انتصاب دولت موقت و تقدیم حکم نخست وزیری به مهندس بازرگان در همین مدرسه برگزار شد. به جز آنهایی که به گفته آیتالله مهدویکنی کارت آمد و شد مخصوص داشتند؛ مردم گروه گروه میآمدند. صبح و شام ازدحام بود. اینجا خانه انقلاب بود و بیم آن میرفت که آخرین نیروهای شاه حمله کنند. بنابراین حضور امدادگران ضروری بود. امدادگران همواره آمادگی نجات مصدومان در یک نبرد مسلحانه را داشتند و در روزهای قبل به خصوص 6 بهمن، این را در خیابانهای تهران تجربه کرده بودند.
مدرسه علوی، دریای مواج آدمها
منوچهر عبدخداوندی میگوید: « آمبولانسهای زرد رنگ جمعیت شیر و خورشید در روزهای قبل جان زخمیهای تظاهرات و درگیریهای خیابانی را نجات دادهبودند. هم مردم را امداد کرده بودند و هم سربازان زخمی که مقابل مردم ایستاده بودند. این آمبولانسها اکنون در اطراف مدرسه علوی و خیابان ایران و البته حوالی میدان انقلاب و روبهروی دانشگاه تهران مستقر بودند.»
امدادرسانی به زنان و مردانی که مشتاق دیدار امام بودند؛ از صبح 12 فروردین آغاز شد و تا روزی که رهبر انقلاب ایران گفت که مملکت را به دست سیاسیون میسپارد و همچون طلبهای راهی حوزه قم شد؛ در مدرسه علوی و رفاه ادامه یافت. این را میتوان در عکسهای ورود امام به ایران دید. آمبولانس تخممرغی کوچک جمعیت و امدادگرانش، گاهی میچسبد به سپر عقب بلیزر بزرگ آمریکایی که متعلق به رانندهاش محسن رفیقدوست بود و افتخار سرنشینی حضرت امام در خیابانهای تهران را در میان ازدحام تاریخی مردم داشت.
عبدخداوندی از جریان امداد در مدرسه علوی میگوید: ما ابتدا چادرهایی را برای درمانگاه سرپایی در حیاط مدرسه نصب کردیم و در آنها مستقر شدیم. اما چون جا کم آمدهبود و صبح تا ظهر ازدحام مردان بود و عصرها تا غروب زنها، در همان روزهای ابتدایی چادرها را جمع کردیم و یک سالن در اختیار ما قرار دادند. این سالن دومنظوره در ضلع غربی مدرسه بود و برای امتحانات و البته سالن ورزشی دانشآموزان استفاده میشد. با استقرا در آنجا توانستیم جان عده زیادی را نجات دهیم.
او از اصطلاح شیرجه زدن استفاده میکند تا ما بدانیم که دریای مواج جمعیت چگونه پرتلاطم بود و برای شکافتن آن تنها شیرجه راه حل بود. « ما جوان بودیم و نیروی بدنی خوبی داشتیم. مهمتر اینکه بسیار هماهنگ بودیم. تیم ما با شیرجه خود را به گره جمعیت میرساند. افراد را از زیر دستو پای مردم بیرون میکشید و برای ریکاوری به سالن میآورد.»
برای او و دیگر امدادگران عصرهای مدرسه علوی سخت میگذشت. عبدخداوندی میگوید که نجات خانمها کار سختتری بود. « زنها شجاع بودند و بسیار شیفته دیدن امام میشدند و به دلیل آمادگی بدنی کمتر بیشتر زیر دست و پا گیر میافتادند. بنابراین خانمها بیشتر تلفات داشتند. یادم هست خانمی را چند بار نجات دادیم. او روزهای زیادی بدون وقفه به مدرسه علوی میآمد و در آخر هم روزی رسید که امدادرسانی ما بیاثر ماند و او فوت کرد.»
وقتی امام به جایگاه میآمد؛ افرادی بودند که نزدیک جایگاه، پارچه یا روسری را از مردم میگرفتند و برای تبرک آن را بر دست و لباس امام میکشیدند و به مردم پس میدادند. این کار نقطه توقف سیل جمعیت بود. امدادگران حواسشان را به این نقاط بیشتر جمع میکردند.
رضا واعظیزاده