Print Logo
دوشنبه 12 مهر 1400 ساعت 18:46

پیامبر رحمت و مهربانی


از نظر حافظ هیچ کس در عالم مُلک و ملکوت به پای حسن خُلق یار ما و وفاداریش نمی رسد. این ادعای بزرگی است اما صادق است، حالا چه وقت صادق است و مبالغه در کار نیست؟ وقتی که مصداق آن را پیدا کردیم. مصداق آن حضرت ختمی مرتبت است.

آنچه در ادامه می خوانید تفسیر دو بیت ابتدایی از یکی از غزل های حافظ است که به حسن خلق حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(ص) اشاره دارد.

مبالغه در کار نیست

تردیدی نیست که حافظ از یار صحبت می کند و غزل او غزل عاشقانه است. اما شواهد و قرائنی که در دست است و با توجه به اینکه حافظ، حافظ قرآن کریم است و قرآن از سینه حضرت ختمی مرتبت آمده پیداست که او در این غزل اشاره به حضرت ختمی مرتبت دارد. ادعای حافظ چگونه صادق است و مبالغه نیست؟

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

اینجا حافظ از خُلق صحبت کرده و کمتر کسی از خُلق معشوق می گوید و بیشتر به خَلق و صورت ظاهر پرداخته شده است. اما خُلق مجموعه ملکات اخلاقی و باطنی است، یعنی بهترین صفات. حافظ در اینجا به حسن خُلق و وفا تأیید کرده است. حسن خُلق یعنی همه اخلاقش خوب است و وفا مزیتی دیگر است که از آن نام برده است.

حال می گوید هیچ کس در عالم مُلک و ملکوت به پای حسن خُلق یار ما و وفاداریش نمی رسد. این ادعای بزرگی است اما صادق است، حالا چه وقت صادق است و مبالغه در کار نیست؟ وقتی که مصداق آن را پیدا کردیم. مصداق آن حضرت ختمی مرتبت است، در عالم هستی، از ازل تا ابد کسی به پای او نمیرسد.

انبیا همه برگزیدگان حق هستند، همه مصطفی و مجتبی و برگزیده هستند. اما در این بین برگزیدگان، برگزیده بودن حضرت ختمی مرتبت، متفاوت است. او مصطفی است و علاوه بر برگزیدگی یک صفا و یک عشقی هم درش هست. هیچ کس در خلق به پایه یار ما نمی رسد و خود قرآن کریم فرموده: «اِنَّکَ لِخُلقٍ العَظیم» خداوند خلق پیغمبر را عظیم خوانده، خدایی که عظمتش قابل تصور نیست او این خُلق را عظیم دانسته است. حافظ هم اشاره به همین آیات و روایات دارد، اینکه به حسن خلق و وفا هیچ کس، علی الاطلاق به یار ما نرسد و بعد تأکید می کند که تو را در این سخن انکار کار ما نرسد، و هیچ کس نمی تواند این سخن را انکار کند و اگر انکار کند، خود را انکار کرده است. یعنی نادانی خود را اثبات کرده زیرا که همه انبیا به آمدن بزرگترین پیغمبر بشارت دادهاند و خود پیغمبر نیز خود را خاتم دانسته است.

خاتَم و خاتِم بودن پیامبر به چه معناست؟

حضرت ختمی مرتبت هم خاتَم است و هم خاتِم. خاتِم یعنی آخرین، یعنی اوج کمال نبوت و نبوت به پایان رسید و ختم شد و به اوجش رسید و حضرت خاتَم هم هست یعنی نگین انگشتری. بهترین نقش را روی نگین انگشتر می زنند که سابق بر این نگین انگشتر پای ورقه زده می شد یعنی کار تمام شد، پس حضرت جامعیت و پایان کلمه و نگین انگشتری نبوت است و ختم نبوت است و در خُلق هم اعظم است.

اگر کسی به سیره پیغمبر نگاه کند و تاریخ زندگی و رفتار و کردارش و سخنانش را را با مردم و دنیا بنگرد در نهایت مهربانی، خوش رفتاری، خوشسیمایی، خوشسخنی می بیند و یک نقطه ضعف در تمام زندگی پیامبر نیست و آن رفتاری که با انسان ها داشته و بعد از ۱۴ قرن تعلیماتش مثل خورشید می درخشد و تا قیامت و تا آخر عالم می ماند. این همان است که حافظ در مطلع غزل می گوید: به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد. حضرت وفادار هم هست، به امتش، به بشریت وفادار است.

الگوی امروز ما

ما مدعیان پیروی از پیامبر چه چیزی از او را باید سرمشق دنیای امروزمان قرار دهیم؟ حضرت علامه در ذیل آیه لَو کُنتُ فَضَ غَلیظَ القلب لَن فَضً من هو لک، روایتی را نقل می کند که پیامبر از کوچه ای عبور می کرد و یک زن یهودی مدام خاکروبه می ریخت. روزی آمد و زن خاکروبه نریخت و حضرت گفت چه شده و گفتند مریض است، پس به عیادتش رفت و این آیه نازل شد. این روایت را همه نقل کرده اند که زنی از روی عناد و دشمنی این کار را می کرد. همین روایت را ما که پیرو حضرت ختمی مرتبت هستیم باید سرمشق قرار دهیم، همه مسلمانان و همه انسان های پاکیزه عالم.

اگر تو فَضً و غلیظ القلب بودی، یعنی اگر تو ترشرو و سخت بودی و اخلاق تندی و تیزی داشتی همه از اطرافت می رفتند. اما هر انسانی با یک سخن حضرت و نگاه مهربانانه او مجذوب می شد، مگر کسی که عناد ذاتی داشت مثل ابوجهل که آن حرف دیگری است.

اگر ما پیروان حضرت همین سرمشق را در دنیای امروز داشتیم، ما که نباید بی دلیل ادعای پیروی او را داشته باشیم اما مثل او عمل نکنیم، این مهربانی که حضرت با مردم و با دشمن داشته اگر ما با مردم، با همنوع خودمان هم مسلمان و هم دیگران داشتیم و خوشرفتار بودیم چه اتفاقی می افتاد؟ همان که در زمان پیغمبر افتاد. حسنت به اتفاق و ملاحت جهان گرفت ...

جهان را می گرفتیم

آن زمان اگر عصر جاهلیت نامیده می شد نباید غلط برداشت شود، جاهلیت به معنی جهل علمی نیست عرب های جاهلیت بسیار هم زیرک بودند و سیاست داشتند، حال سواد را خیلی از جاها هم نداشتند اما این جاهلیت یعنی انحطاط اخلاقی! عصر جاهلیت به معنای داشتن انحطاط اخلاقی است. همان مردمی که حضرت در میان آنها متولد شد. رفتارشان بد بود، کینه توزی، دشمنی و عداوت داشتند و دروغ می گفتند و به همه فساد اخلاقی مبتلا بودند. حالا حضرت در میان این مردم در مدت ۲۳ سال دعوتبه  چه می کرد؟ بین این مردم بدخو، بدخلق، بدوی، وحشی، متعصب و معاند؟

من پیامبر نفرین و لعنت نیستم

اما رفتار حضرت چنان بود که مؤمنین صدر اسلام مجذوب او بودند. حضرت با این ها که بی طرف بودند و معاند نبودند، جنگ نکرد. آنها با رفتار و کردار و سخن پیامبر مجذوب شدند و ما باید در امروز دنیا، این سرمشق را از حضرت بگیریم و با خَلق جهان مهربان باشیم. تندخو و ستیزه جو نباشیم. بی خودی دشمنی نکنیم، دشمنی را با دشمنی جواب ندهیم.

مهربانی، یکی از ویژگی های انسان است که در هیچ موجودی به این اندازه وجود ندارد. مهربانی عقلانی بالاتر از مهربانی غریزی است. اگر ما این مهربانی را بیاموزیم، حافظ خودش هم مهربان است و به این نکته توجه کرده و با این بیت بسیار به ما تعلیم داده، نصیحت مستقیم نیست، اما به طور غیر مستقیم نصیحت است. کسی که دنبال یار است باید این ویژگی ها را از حضرت بیاموزد، اسلام دین مهربانی است.

 از پیغمبر خواستند که این همه آزار و اذیت دیدی، این مردم را نفرین کن. گفت: من پیامبر نفرین (لعنت) نیستم من پیامبر رحمتم و ما أرسَلناک إلّا رَحمهً لِلعالَمین. به این کلمه للعالمین توجه کنید که نه فقط برای مسلمین بلکه برای همه است.

اخلاق جهانگیری

حافظ در اینجا آن زیرکی و اندیشه ای را که دارد در بیت دوم اظهار کرده است. حسن فروشان و زیبایان در عالم زیادند. خیلی ها هستند، حکیمان، شعرا و ... هر کدام جلوهای داشتند و اثری در مردم کرده اند و هیچ تردیدی نیست، اما در اینجا حافظ حسن و ملاحت را در پیغمبر توأم دانسته است. حسن و ملاحت اگر با هم جمع بشوند، آری به اتفاق می توان جهان گرفت.

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می توان گرفت

آری حضرت هم حسن دارد هم ملاحت که از دیگران بالاترش را دارد، زیبایی کلام، سخن، جمال، باطن، ظاهر و... فرق حُسن و مَلاحت در چیست؟ حسن به معنای موزون بودن است یعنی اجزا و عناصر یکشی سر جای خودش باشد، این حسن و زیبا است. به میکل آنژ گفتند چه کردی که اثر جاودانه آفریدی؟ گفت: کاری نکردم تنها زوائدش را برداشتم. حرف، حرف مهمی است، زوائد مُخل زیبایی است، سخن زیاد، نگاه زیاد ... غذا اگر یکی از عناصرش زیاد باشد، طعم غذا به هم می خورد. و زیبایی یعنی اعتدال و موزون بودن عناصری که در یکشی به کار می رود.

اما ملاحت را نمی توان تعریف کرد، یعنی تعریف آن مشکل است. در فارسی نَمکین بودن را می گویند. البته موزون بودن شرط اولیه آن است اما یک چیزی بیشتر از موزون بودن است! ملاحت غیر از زیبایی است ممکن است همه چیز موزون باشد، اما ملاحت چیز دیگری است و سخت میشود توصیف کرد. حالا اگر زیبایی با ملاحت با هم توأم شود که حافظ در اینجا اشاره کرده است! که یار ما هم حسن دارد و هم ملاحت. ملاحت یدرک و لایوصف است، یعنی می شود فهمید اما نمی شود توصیف کرد.

 

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی