Print Logo
به بهانه اولین سالگرد زلزله کرمانشاه سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 11:57

زلزله شرمنده ی محبت وطن شد


1 روز دیگری آغاز شده بود و صبح دامن خود را بر روی شهر گسترده بود و آفتاب لیخند بر لب می آمد تا نظاره گر هیاهوی مردمان  باشد که روز دیگری را آغاز کرده اند ،اما آن روز با همه روزهافرق داشت وانگار همین دیروز بود سقف های خانه های سر پل ذهاب و روستاهای استان کرمانشاه  با زمین پیوند عقد اخوت بستند و برهم بوسه زدند ودر ثانیه ای دار و ندار کرمانشاهی ها  به تلی از خاک تبدیل شد و آن روز تبدیل به یک بحران شد. یک سال از آن واقعه می گذرد و خاطرات آن روزها رادر ذهنم مرور می کنم .

2

اینجا تقریبا نقطه صفر مرزی است و فاصله ای تا مرز ندارد. ما در روستایی به نام ازگله هستیم .خانه ها ی زیادی در اثر زلزله تخریب شده است. کمک های مردمی اینجا بی نظیر است. این روستا  زمانی محل جنگ بوده ورزمندگان زیادی اینجا به شهادت رسیده اند. خاکش مقدس است و  پرچم ایران  را با چشم می توان روی تپه بلندی  دید. می گویند کمی آن طرف تر عراق است که پرچم کشورش بر افراشته است . فاصله زیادی تا کشور  عراق  نیست . ماشین های شخصی زیادی  به این منطقه آمده و کمک های مردمی آورده اند .تعدادی چادر دیده می شود که زلزله زده ها در آن اسکان دارند . نوشته های چون : زلزله شرمنده ی محبت وطن شد در روی بعضی دیوارهای گلی دیده می شود . خانم جوانی که بیش از یکسال است ازدواج کرده و از جوانرود به روستای ازگله آمده  چون کار  همسرش در همین روستا است ، لباس محلی بلند  ( کردی ) بر تن دارد، روی لباسش  بایک  نوار طلایی پوشانده شده و یک تور مشکی مانند به شکل قلبی بر روی لباسش نمایان است می گوید  موقعی که زلزله آمد کلیه لباس هایمان زیر آوارماند و ما  با همین لباس ها ی تنمان آمدیم بیرون ، ما را به چادر خود دعوت می کند و برایمان چای دم کردند و ما دقایقی در چادرشان میهمان بودیم برایم تخمه وآجیل و پفک و چای آوردند و داشته هایشان را با ما تقسیم کردند ‌ از روزهای سخت  زلزله برایم سخن گفتند از خاطرات تلخ ان روزها . اجازه دادند من در چادرشان نماز خو اندم ، داخل چادرشان  صمیمیتی خاص وجد دارد و زندگی در آن جاری است .

خانم جوان دیگری با لباس زیبای محلی کردی با ما هم کلام می شود و می گوید در زمان زلزله ده نفر از فامیل های خودم کنار ما بودند،پدر و خواهرم و... حدود ده نفر زیر آوار مانده و همه آنها فوت کردند. او می گوید  وقتی زلزله آمده بود کسی به داد کسی نمی رسید . هر کسی مرده خودش را دفن می کرد،سر پل ذهاب هم خیلی فامیل داشتیم، حدود سیصد نفر که عده ای از آنها نیز  در زلزله جان خود را از دست می دهند حتی فامیل های همسرم در خانه سه طبقه مراسم جشن  داشتند هجده نفر بودند یک نفر از آنها می رود در حیاط که زلزله می آید و  همه به غیر از آن یک نفر فوت می کنند .

3

 چند روزی از زلزله می گذرد وزندگی با تمام ابهت خود در روستای زلزله زده شنغال خالدی پابرجاست. زن روستایی تمام قد به زندگی سلام می دهد و با فرقون، زباله های اطراف چادرش را جمع کرده و به نقاط دور دست می برد تا بیماری را از روستا دور کند .

این زن با لباس و لهجه کردی از عشق خود به روستا می گوید از لحظه های زلزله و نگرانی اش می گوید .در کنارش می ایستم و در غم و شادی اش لحظاتی شریک می شوم و بر دستان رنجورش بوسه می زنم که پایداری و مقاومت در برابر سختی را در شرایط بحرانی معنا می کند.

هوا تقربیا نیمه بارانی است و سرد است بچه ها همه لباس های گرم پوشیده اند حالت سرما زده دارند، انگار که ترس از چشم هایشان می بارد ولی لب هایشان خندان است چون تعدادی از بچه های هلال احمر آمده اند اینجا و با آنها بازی می کنند و هدیه  هم به آنها داده اند . لیوان ، جوراب  گرم  و اسباب بازی های در دستشان نشان از کمک جمعیت دارد که لحظاتی پیش دریافت کردند .

پدر ها  و مادرها همه در محوطه بیرونی روستا جمع شدند از فریاد شادی بچه هاآنها نیز لبخند می زنند ، شور و هیجان همراه با نگرانی را می شود در چهره هایشان دید ،تقریبا سی یا چهل تا خانواده این جا زندگی می کنیم،این روستا الحمد الله کشته نداده اما چند نفری آسیب دیدند.

خانم  دیگری با لباس محلی و چهره ای مهربان شب زلزله را با زبان کردی  این طور توصیف می کند : موقع زلزله ما داخل خونه بودیم چند نفری هم  میهمان ما بودند یک دفعه دیدیم خونه داره می ریزه  ناگهان متوجه می شود دارد با زبان  کردی می گوید لبخند می زند و می گوید   فارسی زیاد بلد نیستم اگر فارسی بگویم قاطی می کنم ، دویدم به سمت بیرون تا رسیدیم بیرون دیوار خونه ( حصار ) کلا ریخت زمین .

هر چی داد و بیداد و فریاد کردیم کسی  به دادمان نرسید تا سه روز هم هیچکس به اینجا نیامد. ما مردم روستا خودمان  به همدیگر کمک کردیم . به ماشینش اشاره می کند: اون هم ماشین من ، نگاه کن زلزله چکار کرده ما همه خانه امان تخریب شده ،تا سه روزاول هیچ کس و کمکی  نیامد به این روستا اما خدا خیر دهد مردم را کمک های مردمی به ما رسید  .

کژال سلیمانی ومبینا  دختر بچه ای حدود شش ساله  دو دوستی دست را به هم گره داده اند و می گویند که  در لحظه  زلزله خیلی ترسیده بودند.

آتوسا سلیمانی  دختر بچه ای که خاطرات تلخ خود را این طور می گوید: زلزله که آمد در روی ما قفل شد  بعد وقتی می خواستیم از تو خونه بیاییم بیرون نمی توانستیم تا وقتی  که زلزله تمام شد  مادر و پدرم آمدند کمک در را باز کردند اون وقت آمدیم بیرون .

هردی سلیمانی  دختر دیگر روستایی که لباس بافتنی به تن دارد می گوید  آن شب خیلی وحشتناک بود من و برادرم با هم گیر کرده بودیم  به سختی مارا از تل خاک  بیرون آوردند. نمی دانم چطور شد که از زیر آن خونه خرابه بیرون آمدیم،  ترس عجیبی مارا گرفته بود همه جا تاریک بود  بعد از چند ساعتی که به نظرمان یک عمر آمد  ما را از زیر آوار بیرون آوردند خیلی خدا را شکر کردم  که خانواده ام کنار ما هستند و همه ما  زنده ایم .

تهمینه زنی از روستای شیخ حسن  که فارسی نمی توانست صحبت کند با زبان کردی دست مرا گرفت و برد داخل  خانه اش و شکاف های دیوارهایی  که در اثر زلزله ایجاد شد ه بود نشانم داد. کنارش  بودم و صحبت هایش را شنیدم . زبان کردی را متوجه نبودم اما دستانش را در دستم گرفتم و با لبخند لحظاتی را کنارش بودم .

لعیا دادار دختری زیبا چهره،  کلاس هشتم از روستای بازی دراز می گوید : شب حادثه من در خونه تنها بودم ترس و وحشت اون اتفاق رو هیچوقت فراموش نمی کنم که اگر عمویم به موقع نمی رسید شاید الان زنده نبودم اون شب خانه ما خراب شد هوا خیلی سرد بود هیچ امکاناتی نداشتیم حتی یک لباس گرم یا پتو تنها چیزی که وجود داشت چادری بود که همسایه برپا کرده بود اما تعداد ما خیلی زیاد بود من توی چادر جا نشدم تا صبح لرزیدیم انگار اون شب تمام نمی شد. یک سال طول کشید روز بعد هم به همان سختی گذشت دو روز بدون آب و غذا و حتی یک وسیله گرم کننده به سر بردیم میخواستم به همان خونه خرابه پناه ببرم اما مادرم مانع می شد. می گفت خدا بزرگ است ما دوباره به زندگیمون ادامه میدیم همینطور هم شد کمک های مردمی به داد ما رسید همینطور هلال احمر که برای ما امکاناتی مانند چادر، لباس و غذا فراهم کردن وحالا ما توی چادرها دوباره زندگی را شروع کردیم از مردم و هلال احمر و تمام کسانی که کمک کردند سپاسگزارم از خداوند سپاسگزارم.

شبنم سلیمانی  که دوست لعیا است ونه سال دارد می گوید اولین شبی که زلزله آمد واقعا شب سختی بود به اندازه یک سال بود توی یک چادر نزدیک به پنجاه نفر بودیم جایی برای خواب نبود به سختی جا شده بودیم روز بعدش هم کمکی نرسید و خیلی سخت گذشت اما روز بعد از اون مردم به کمکمان آمدند از همه مردم سپاسگزارم به خاطر تمام کمک هاشون از هلال احمر هم به خاطر وسایل بهداشتی تشکر می کنم.

فرصت کوتاه بود تا  به درد و دلهایشان گوش کنم و در خوشی ها وغم هایشان  شریک باشم اما امیدوار به این که هر چه زودتر آثار این زلزله از میان زندگی مردم بزرگ و شریف این مناطق رخت بندد.

معصومه ملک