Print Logo
چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 13:18

سینمای دینی، بیداری سینمایی!



سینما به عنوان مهم‌ترین و فراگیر‌ترین رسانة این روزهای جهان، به محملی برای بیان اندیشه تبدیل شده است. ظرفی که گنجایش بیان انواع حرف‌ها را دارد. ظرفی که گاهی سیاست، گاهی فرهنگ، گاهی اقتصاد و گاهی متفرقاتی مانند نظامی‌گری و امثالهم را پذیراست. ظرفی که این چنین ظرفیتی داشته باشد، بسیار حائز اهمیت می‌شود و باید نسبت آن را با امور مختلف بررسی کرد، باید هر نوع پیشوند و یا پسوندی که در کنار آن قرار می‌گیرد را از منظر تناسب و تناقض آن با ذات سینما مورد بررسی قرار داد.

سینمای دینی ترکیبی است که به ظاهر و با توجه به سلسه بحث‌های شهید آوینی، متناقض به نظر می‌رسد. شهید آوینی سینما را وسیله‌ای می‌دانست که در ذات خود غرق شدن را به همراه دارد. غرق شدنی که مخاطب را از عالم واقع به عالم هپروت می‌برد و تمام توان خود را برای بستن راه‌های تفکر، تعمل و تعمق به کار گرفته است. در واقع سینما پوشش و چشم‌بندی است که بر چشمان مخاطب می‌نشیند و حقیقت را مخفی می‌کند؛ یعنی سینما ذاتاً باعث خواب و غفلت می‌شود و با دین تضاد دارد، چراکه اگر مخاطب سینما بیدار باشد، (به معنی هشیار بودن) دیگر از فیلم لذت نمی‌برد و هشیاری اش باعث می‌شود اصل همذات‌پنداری در او شکل نگیرد و روابط تصویر شده برایش بی‌معنی شود. همچنین به علت معلق نشدن در داستان فیلم و عدم همذات‌پنداری با کاراکترها، درون فیلم غرق نمی‌شود و بر فیلم سوار می‌شود و همین سوار شدن باعث می‌شود تا حرف‌های اصلی را درک کند و با ذهنی فعال و هشیار کمترین تأثیر را بپذیرد. اما این اتفاق وقتی که به وقوع پیوندد، دیگر نام محصول را نمی‌توان سینما گذاشت، چراکه کار خود را نتوانسته انجام دهد و در بیان سینمایی‌اش الکن بوده است.حالا سؤال اصلی این‌جاست که سینما چگونه می‌تواند در کنار کلمه دینی بنشیند و مفهومی جدید را بیافریند؟ مگر می‌شود با خواب آلودگی بیداری داشت؟ مگر می‌شود در عین ناخودآگاهی خودآگاه بود؟ آیا می‌توان سینمای دینی داشت یا نه؟ دین هم، به دنبال بیداری است و با بیدار کردن نفس انسان‌ها آن‌ها را به آینده‌ای روشن فرا می‌خواند.

سینما مانند جاذبة زمین، همه‌چیز را به سمت پایین می‌کشد و رکود و اغوا را برای مخاطبش به ارمغان می‌آورد. هر جسم یا شخصی که در این جاذبه رها شود، ناگزیر به پایین کشیده می‌شود و دچار غَیّ می‌شود. همین رهایی است که غفلت و خواب را به همراه می آورد و فیلم بر ناخودآگاه ذهن آن‌ها در غفلت و خواب می‌نشیند و اصطلاحاً بیننده تحت تأثیر قرار می‌گیرد. حالا آن چیست که از ساختار سینما استفاده کند و نگذارد مخاطب در فیلم غرق شود و در عین تعقل و تفکر، حقیقت را بشناساند و آن را برگزیند؛ یعنی جاذبه‌ای که همه‌چیز و همه‌کس را به سمت بالا و رشد و تعالی بکشد و راهنمایی کند. سینمایی که باعث رشد شود را می‌توان سینمای دینی نامید، البته به شرطی که معنای سینما همان نباشد که در مغرب زمین به آن اطلاق می‌شود، چرا‌که سینمای غربی ظرف معین و معلومی نیست که هرچه را دوست داشته باشیم در آن بریزیم و صرفاً ابزار بی‌فرهنگ باشد. سینما ظرفی است که هرچه در آن ریخته شود به شکل و خاصیت آن شبیه می‌شود و این خاصیت همان اغوا و مستی و خواب‌آلودگی است. و اما سینمای شرق چیزی جز این است، که فعلاً به دلیل نداشتن کلمه‌ای مناسب ناگزیر آن را هم سینما می‌نامیم وگرنه این ارشاد است و آن اغوا. کنار هم قرار گرفتن کلمات متناقض برای تشکیل معنایی واحد بر خلاف ظاهر، گاهی بسیار عالی می‌تواند مفهومی جدید را از دل دو واژه نمایان کند. حلوایی که نه آرد است و نه شکر، حلواست؛ ترکیبی که معنایی جدید را می‌آفریند. شاید بارزترین این کلمات متناقض که مفهومی جدید را آفریدند، موضوع جبر و اختیار باشد که در کلام شهید مطهری این‌گونه آمده است که آدمیان در این جهان خاکی نه مختارند و نه مجبور و در عین حال هم مختارند و هم مجبور. یعنی دو واژه متناقض در کنار هم و دو ترکیب متناقض در کنار هم. انسان‌ها هم مختارند و هم مجبور! بحث مفصل است و در قالب موضوع بحث نمی‌گنجد. از این رو فقط به عنوان مثالی از آن یاد شد و به اجبار از آن می‌گذریم. سینما وقتی ارشاد است که مخاطب را در فضای داستانی معلق نکند و از ناآگاهی او برای جذبش استفاده نکند، وقتی ارشاد است که بتواند برای درک بهتر و بیشتر مخاطب فضایی خلق کند که مبتنی بر واقعیت که نه، بلکه مبتنی بر حقیقت باشد، چراکه بین واقعیت قابل شهادت که در عالم ناسوت قابل شهود است و حقیقتی که در عالم باطن به وقوع می‌پیوند تفاوتی بزرگ و وصف ناشدنی است. سینمای دینی، ارشادی از بازتاب حقیقت عالم بیرون به عالم درون است؛ بیداری‌ای که شادابی و طراوت درونی به همراه خواهد داشت و هنرمندی که در این سینما ظهور می‌کند، از درون شاد و در بیرون افتاده و آرام است و برعکس، سینمایی که اغواگر است، محصولش تنها هنرمندانی است که دنیایشان نام و شهرتشان است و طراوتی ظاهری و آشفتگی درونی دارند. هنرمند رشدیافته در سینمای دینی رشید شده است، یعنی پای در عالم ناسوت دارد و سرش در ملکوت سیر می‌کند. همین رشد است که دیدش را تغییر می‌دهد و همین رشد است که آوینی شهید آن را آیینگی می‌نامید که از الزامات هنرمند است و هنرمندی که آیینگی نداند، نمی‌تواند بازتاب حقیقت باشد و ناصیقلی و ناصافی او حقیقت را کج و نازیبا نمایش می‌دهد و او مجبور می‌شود برای زیبا‌شدن تصویر، از حقیقت چشم بپوشد و خودساخته‌هایی به آن بیفزاید و این یعنی آیینه، آیینه نیست و این یعنی آنچه بر پرده ظهور می‌کند، بازتاب چیزی جز حقیقت است که می‌تواند در بهترین حالت واقعیت باشد و نه حقیقت، و در اکثر مواقع بازتابی است از توهم و تخیل. سینمای دینی نه خواب ایجاد می‌کند، نه از نادانی مخاطب سوء‌استفاده می‌کند و نه برای جذب مخاطب حاضر می‌شود از هر المانی جز رجوع به فطرت و آگاهی استفاده کند. این سینما سینمای دینی است که باید اول فکری برای نام آن کرد، چراکه سینمایی که هیچ‌یک از المان‌های سینما را ندارد، حتماً سینما نیست و چیز دیگری است. اما چه؟!

 

علیرضا پورصباغ